رفتیم رستوران زارعی دو تا مرغ با یه برنج اضافه سفارش دادم
برنج اضافه رو نیاورد
گارسون با گاریش داشت ارائه خدمت میکرد
رفت ته رستوران بشقابهای خالی رو جمع کنه
به من که رسید گفتم برنج اضافه رو نیاوردی
گفت ببخشید الان میارم
گفت :: یه لحظه واستا
این برنجهای اضافی رو میخوای بریزی سطل آشغال
گفت یه مقداری رو میریزیم بیرون
یه مقداری رو میدیم مستمندان
جدا میکنیم / چند تا بشقابهای جمع شده رو میریزیم بیرون
و اونایی که دست نخورده رو میدیم مستمندان
گفتم اشکال نداره یکم از همین برنجها رو بردارم
گفت ::: نه بردار / مرسی
گفتم از این به بعد اگه سیر نشدم و شما خواستی بریزی سطل آشغال
بده من بخورم خخخخ خندید
گفت اشکال نداره
میگم که اشغال چیه / اشغال / غذایی که تا یه دقیقه قبل داشتیم با ولع و چه چه میخوردیم شد اشغال / یکم فکر کن
تا یه دقیقه قبل داشتیم میخوردیم حالا نصف بشقاب مونده و بهش میگیم اشغال و میریزیم سطل آشغال
ما انسانیم برادر / چطور که اگه ده نفر سر یک سینی اعرابی بشینیم و مثل سگ و گربه بخوریم اشغال نیست ولی همین که اینا پا پس بکشن میشه اشغال
چون ده نفر دست زدن
یادت باشه اگه خواستی بریزی سطل آشغال بده من بخورم
اشغال خوردنی
عرفان و خداشناسی