
یارو تو خیابون توجه همه رو به خودش جلب کرده بود
چی شده برادر یه شلوار فروشی دارم
کجاست / دیدم با دلهره و تشویش از زیرکاپشنش در آورد
گفتم چند برادر / گفت یه چیزی بده کارم راه بیفته
گفتم کاریه ؟؟؟؟
گفت نه / میگم راستشو بگو ازت میخرم
میگه که نه
گفتم باشه بیا این صد تومن رو بگیر برو اینجا وا نستا
ملت گرسنه دین و ایمان نمیشناسه
حالا تو از دین و تاریخ و جغرافیا بگو
تو دلم گفتم
این که اختلاس نیست این نیازه
پس چرا این رو خدا سر راه من گذاشت
باز گفتم حتما میدونسته که من ازش میخرم
نیازه برادر / نیاز
فکر کنم
اختلاس چیز دیگه است
حالا تو از دین و مذهب بگو برای مغزی کهمعده اش گرسنه است
چند قدم تا خدا
راوی / مرد مهربان
عمو گفت با هویدا نهار خوردم
گفتم جدی ؟؟؟
گفت آره با فردین هم عکس گرفتم
گفتم میدونم تردید نیست
بهش گفتم هر موقع صبحانه تو با کوزت
جشن تولدتو با طبقه پایین تایتانیک
و درد دلتو با بی خانمان کردی
بگو برات اهنگ پرین رو با دو تار بزنم
هر کی نامبروان شد با گوله زدنش
صدا شو در نیار
خندید
شاد باش 😂😂😂😂😂
سگی که بعد یک سال صاحبش رو شناخت
با دیدنم سگها شروع به سر و صدا کردن
حیوان طبق واکنش سگهای دیگر واق واق میکرد
همین که اسمشو صدا زدم بعد بو کردن به دست و پام پیچد
و احساس آرامش کرد
سگها با وفا ترین حیوانها هستند
وقتی میرم حموم
میخوام خودمو ب شورم / وقتی میرم باشگاه این قدر که تحرک دارم از بوی بدنم بدم میاد / گاهی هم حال میکنم با بوی بدنم فکر میکنم تموم سم بدنم /انرژی منفی از بدنم خارج میشه و انرژی مثبت میگیرم
یکی بود حال میکرد با خودش با بوی بدنش
میدونی به کجا فکر میکنم و چی میخوام بگم
یک بازی بود دو نقطه میذاشتیم رو برگه بعد خط وصل میکردیم از یه نقطه تا نقطه بعدی / بعد خطها نباید به هم میخورد (خط و نقطه )
این قدر پیچیده و سخت میشد / بعد اگه به هم میخورد میسوختی و برد مال رفیقت بود
وقتی به دوش اب نگاه میکنم تصور میکنم الان این آب به کدوم کوه و کدوم قسمت زمین وصل شده تا به اینجا رسیده تصورش یکم عجیبه
چقدر پیچ در پیچ و چند فیلترینگ شده تا به اینجا رسیده / سخت مثل خت و نقطه
از دل کوه یا زیر زمین
یکم فکر کن
شاید صلوات رو ترجیح ندم چون خدا بزرگتر از صلواته پس از خود خدا تشکر میکنم چرا از بنده اش بخوام / بسم الله الرحمن الرحیم
اگه هجوم مگسها و پشهها از جمعیت انسانها زیادتر بود
خیلی زیاد تر / بیشتر تر / آیا میشد زندگی کرد
جدا" میشد / هر روز باید به خودت سیلی میزدی یا خودتو و مگسها و آفریده شو فحش میدادی
پس به نظم کائنات باید باور داشت
همه چیز از روی اصول ه برادر
یک عقاب تنها توی آسمون به امید روزنهای باریک برای زیستن
یک سوسک مادر با شکم ۱۵ قلو در فاضلاب به فکر غذا
و یک تمساح در باتلاق مرده در انتظار آهویی تیز پا برای شکار
و عنکبوتی وارونه در سقف باید امید داشت تا زندگی پایدار بماند
اکوسیستم باید بچرخه
ما از یه زنبور به چرخه حیات برای بقا میرسیم
اگه نیشت زد نکش برادر یا بگذر و تحمل کن ببین کجای کارت مشکل داشت
شاید زخم یه زنبور پادزهر زخمهای نگفته ات باشه
ما باید به درد بخوریم نه به مرگ
یه قفل کتابی بود کلیدش رو گم کرده بودم
کلید ساز رو دیدم آشنا بود
گفتم برادر اینو برام باز کن رو کار / یعنی این که این قدر کلید امتحان کن تا یکی بهش بخوره بعد از روش برام دو تا بزن
رفت با یه جعبه کلید اومد گفت خودت امتحان کن اگه پید شد ،بعدا کلیدارو برام بیار
گفتم ممنون برادر
همه کلیدها رو امتحان کردم شاید نزدیک ۵۰ کلید بود بیشتر بود
یه کلید همش دستم میومد میانداختم دور کلیدهای سالم و نو رو رو تست میزدم
اولا اینکه وقتی اصل و نصب دار باشی حتی تو جهنم هم ریشه ات نمیسوزه
هر کلیدی بهت نمیخوره
دوم اینکه هیچ موقع گول ظاهر و کروات رو نخور
اونی که زخم بیشتری رو متحمل شده درک بیشتری داره و همون رفیق واقعی است
تا این که سختی ندیده باشی
کلید فرسوده گاهی همزاد قفل ریشه داراست
کسی حالم نمیپرسد
آهنگی زیبا از عباس مهرپویا
کسی دیگر نمیکوبد در این خانهی متروک ویران را
کسی دیگر نمیپرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمیماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبهی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمیپرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینهی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمیپرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمیمیشود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمیماند
داشتم کتاب سپیدهی دانایی رو ورق میزدم
به متنی رسیدم که نوشته بود .
میگن اگه چوپان نباشه گوسفندها تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون حمله میکنه یا از گرسنگی میمیرند چون مغز ندارند / هر کی مغز نداره به چوپان احتیاج داره یه چوپان دلسوز /چوپان حکم پدر یا مادر گوسفندها رو داره
یه دفعه دیدم مادری زنگ زد که سیوش کرده بودم
مادر مهربانمیراباد
بهش گفتم حواست بهم هست که گم نشم کی پاشم و کی بشینم / کی بمیرم
تو مث مادر منی
گفت نمفهموم چی میگی
گفتم مفهموم چی میگی
همین که به یادم هستی ممنونم ازت
کم لطفی بی معرفتی از من بی مغزه که باید بهت زنگ میزدم
گفت اشکال نداره مادر جان اگه عید آمدی حتما یک سر بزن بهم /اینجا خیلی دلگیره / از قلعه دورم / خونه تو شهرک بهم نمیدن / تنهام
گفتم چشم مادر جان وظیفه است
ببین خیلی از انسانها منفعتی نداری براشون ولی به یادتن
اینا انسانهای واقعی هستند اگه از این جور انسانها دوست رفیق داری قدر شون رو بدون و احترامشون رو نگه دار
انسانیت حتی بعد مرگ تو همین چیزا خلاصه میشه
عکس سلفی شو دارم و همین طور فیلم چهار بیتی شو
اما مطمئن از رضایت بودنش نیستم
رفتیم رستوران زارعی دو تا مرغ با یه برنج اضافه سفارش دادم
برنج اضافه رو نیاورد
گارسون با گاریش داشت ارائه خدمت میکرد
رفت ته رستوران بشقابهای خالی رو جمع کنه
به من که رسید گفتم برنج اضافه رو نیاوردی
گفت ببخشید الان میارم
گفت :: یه لحظه واستا
این برنجهای اضافی رو میخوای بریزی سطل آشغال
گفت یه مقداری رو میریزیم بیرون
یه مقداری رو میدیم مستمندان
جدا میکنیم / چند تا بشقابهای جمع شده رو میریزیم بیرون
و اونایی که دست نخورده رو میدیم مستمندان
گفتم اشکال نداره یکم از همین برنجها رو بردارم
گفت ::: نه بردار / مرسی
گفتم از این به بعد اگه سیر نشدم و شما خواستی بریزی سطل آشغال
بده من بخورم خخخخ خندید
گفت اشکال نداره
میگم که اشغال چیه / اشغال / غذایی که تا یه دقیقه قبل داشتیم با ولع و چه چه میخوردیم شد اشغال / یکم فکر کن
تا یه دقیقه قبل داشتیم میخوردیم حالا نصف بشقاب مونده و بهش میگیم اشغال و میریزیم سطل آشغال
ما انسانیم برادر / چطور که اگه ده نفر سر یک سینی اعرابی بشینیم و مثل سگ و گربه بخوریم اشغال نیست ولی همین که اینا پا پس بکشن میشه اشغال
چون ده نفر دست زدن
یادت باشه اگه خواستی بریزی سطل آشغال بده من بخورم
اشغال خوردنی
عرفان و خداشناسی
تعداد صفحات : 2